گروه جهاد و مقاومت مشرق - شاه روی ارتشش خیلی حساب میکرد. شاید فکر میکرد میتواند جوانهای ایرانی را در قالب ارتش شاهنشاهی با دین و مذهب شان بیگانه کند. به همین خاطر بود که نماز خواندن به شکل علنی در پادگانها ممنوع میشد اما ارتشیها از بدنه مردم بودند و با پیوستن به جریان انقلاب باعث زوال حکومت پهلوی شدند. همین ارتشیها بودند که همراه سایر نیروهای نظامی از کیان نظام اسلامی دفاع کردند و در برابر دشمن متجاوز بعثی ایستادند. شهید ابراهیم سلیمانی قشلاقی یکی از رزمندگان ارتشی غیرتمند بود که مبارزات انقلابیاش را در لباس ارتش و آن هم در دوران طاغوت آغاز کرد. برای شناخت بیشتر شیوه و منش این ارتشی انقلابی به گفتوگو با برادرش محسن سلیمانی قشلاقی پرداختیم که در ادامه میخوانید.
شما برادر کوچکتر شهید هستید؟ اگر میشود خودتان و خانوادهتان را معرفی کنید.
بله. ابراهیم متولد سال 30 بود. سومین فرزند از خانوادهای پر جمعیت که یک خواهر و هفت برادر بودیم. ما اصالتا اهل اردبیل هستیم. پدرمان در کودکی مرحوم شد و مادرمان سرپرستی ما را برعهده گرفت. ابراهیم خیلی زود به ارتش شاهنشاهی رفت تا بتواند کمک خرج خانواده باشد اما هیچ وقت اصالت مذهبیاش را از دست نداد.
یعنی فعالیت انقلابی میکرد آن هم در لباس یک ارتشی؟
بله، خیلی هم فعال بود. اصلاً نمیتوانست حاکمیت طاغوت را قبول کند. از همان دوران شاه در خط امام بود. البته تحت تأثیر محیط خیلی فرائض دینی را انجام نمیداد اما بعد از پیروزی انقلاب تغییر زیادی کرد. نماز و روزهاش را با جدیت و تمام و کمال انجام میداد. چون ذات خوبی داشت، جذب شخصیت حضرت امام شد و به همین خاطر وقتی انقلاب به پیروزی رسید و جنگ آغاز شد، به رغم اینکه کارش در تهران بود داوطلبانه به خط مقدم میرفت و بارها و بارها در جبههها حضور یافت.
موقع جبهه رفتنش متاهل بود؟
چند سال بعد از پیروزی انقلاب ازدواج کرد. اما تأهلش تأثیری در جبهه رفتنهایش نداشت. غیرت عجیبی داشت و احساس تکلیف میکرد. زمانی که برادرم به شهادت رسید دخترش تنها 40 روز داشت.
به عنوان برادر کوچکتر چه خاطراتی از شهید قشلاقی دارید؟
ابراهیم هوای ما را که برادر کوچکترش بودیم داشت. همیشه وقتی از مأموریت برمیگشت، با حقوق خودش برای ما کت و شلوار و لباسهای گرانقیمت میخرید. این نگاه حمایتگر را وقتی که بزرگتر هم شدیم حفظ کرده بود. وقتی به جبهه میرفت از ما میخواست به مناطق عملیاتی نرویم. میگفت من که میروم سهم خانواده ادا میشود اما خب ما هم دوست داشتیم به قدر خودمان سهم مان را ادا کنیم و گاهی به جبهه میرفتیم.
با این همه حضوری که شهید در جبهه داشت، چه چیزی از محیط آنجا برایتان تعریف میکرد؟ شده بود از شهادتش بگوید؟
خوب یادم است که یکبار میگفت فرماندهای داشتیم که هر کسی شهید میشد میرفت پیشانیاش را میبوسید. وقتی خود فرمانده به شهادت رسید، ما رفتیم تا پیشانی خود او را ببوسیم اما دیدیم فرمانده سر ندارد. در مورد شهادت هم یکبار ابراهیم خواب عجیبی دیده بود. میگفت خواب دیدم شهید شدم و من را به بهشت میبرند اما دم در بهشت مرانگه داشتند. گفتند نمیشود وارد شوی. پس از چند دقیقه یک نفر آمد و گفت اسم فلانی (ابراهیم قشلاقی) است میتواند داخل بهشت شود.
از نحوه شهادتش خبر دارید؟
برادرم قبل از شهادت یکبار پایش سوخته بود اما باز هم در جبهه حضور مییافت. سال 65 در عملیات کربلای4 آنها از منطقه فکه وارد شده بودند. همان جا تیر به بازو و سینهاش اصابت میکند و به شهادت میرسد. ابراهیم را در قطعه 27 بهشت زهرا دفن کردیم. برادرم دست به خیر زیادی داشت. همین خوبیهایش باعث شد تا شهادت نصیبش شود.
فرازی از وصیتنامه شهید
خط ولایت را کنار نگذارید. شما خواهران حجابتان را و شما برادران نگاه تان را نگهدارید. امر به معروف و نهی از منکر را کنار نگذارید. مادر و خواهر گرامیام، بعد از من گریه نکنید. همسر عزیزم فرزندم را فاطمه گونه بار بیاور. در بهشت منتظر تو و فرزندمان هستم.
منبع: روزنامه جوان